×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

mamali fesh feshe

× !-- begin of gohardasht.com profile every where source code-- language=java src=http://www.gohardasht.com/gohardasht.asp?username=mamali fesh feshe&th=1.png/ !-- end of gohardasht.com profile evry where source code --
×

آدرس وبلاگ من

mamali67.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/mamali fesh feshe

ماجرای شیخ و خاتون

‌گویند یکی از بزرگان نجف عیال را سه طلاقه کرده بود، دیگر امکان رجوع نداشت، باید محلّلی پیدا می ‌کرد تا خاتون را به عقد خویش درآورد و پس از همبستری، او را طلاق دهد، کاری بس دشوارو پر مخاطره بود، باید کسی می‌یافت که نه خاتون به او دل بندد و نه او به خاتون ! شیخ سردرگریبان به دنبال چاره بود، خاتون جوان و زیبا و گل اندام بود، نکند محلّل جا خوش کند و خاتون را رها نسازد، یا خاتون محلّل را بر شیخ ترجیح دهد! دراین اندیشه بود که صدای انکر الاصوات آب‌حوضی در کوچه پیچید، صدا را به سرش انداخته بود که : � آب حوض می کشیم � خودش از صدایش نتراشیده ترو نخراشیده تر بود، کچل و لوچ و پیس، با قدی کوتاه و چشمانی تنگ ودهانی دریده، دون مایه و بی‌فرهنگ سطلی داشت و یک لولهنگ، آب حوض می کشید، نگاه به اوکفاره داشت و دیدنش درخواب صدقه شیخ چون ارشمیدس فریاد کرد که یافتم، یافتم و سربرهنه به کوچه پرید، دیگر آب‌حوضی نمی‌دید، او واسطه وصال بود، دراوجمال یارمی‌دید، او را به اندرون دعوت کرد و راز خویش با او در میان گذاشت، گفت : �همیشه تو آب ما می کشی و اینک ما، همیشه یک درهم می ستاندی و اینک صد دینار، اما حواست باشد که زود کارت را بکنی و بروی� آب‌حوضی انگار در عرش پرواز می کرد، خانه شیخ را یکی‌ازقصرهای بهشت می‌دید که درغرفه های آن حوریان منتظرند، او که عمری‌عزب بود و معذب و دست درآغوش خویش‌داشت، با خود گفت : صد دینار هم ندهی در خدمتیم! اما به شیخ گفت: �شما بر من ولایت دارید، امرامر شماست� القصه، برای اولین بار بود که دلی از عزا در‌آورد و کامروا با صد سکه دینار طلا از خانه شیخ بیرون آمد، سبکبال شده بود، انگار بر بال ملائک قدم می گذاشت، برعمررفته افسوس می خورد و می گفت: "عجب کسب پر منفعتی!" فردا صبح شیخ با صدای آب‌حوضی بیدار شد، از همیشه سحرخیزترشده بود و صدایش رساتر، اما چیز دیگری می گفت، او داد می زد: " من یطلب محلّل؟چه کسی محلّل می خواهد؟" شیخ بیرون آمد و گفت: � این چه بی‌آبرویی است که راه انداخته‌ای؟� آب‌حوضی (ببخشید محلّل) پاسخ داد: "راستش دیدم کارش راحتتر و درآمدش بیشتراست ، شغلم را عوض کردم!"
جمعه 10 تیر 1390 - 2:33:55 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


ملانصرالدین


شکلک های جدید یاهو


نوشته ای روی دیوار


++++18 !!!! .


قیمت آموزش حرکات موزون اعلام شد


جذاب ‌ترین شکل اندام خانم‌ها از دیدگاه آقایان


عشق یعنی...


جون من ول کن ببینم چی میگه این لندهور


تست روانشناسی


طلبه جوان و دختر فراری


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

43661 بازدید

15 بازدید امروز

36 بازدید دیروز

63 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements